Feeds:
نوشته
دیدگاه

Posts Tagged ‘ادیان’


میدانی دنیا چرا اینقدر نا همگون و بد شکل شده؟

برایت خواهم گفت. چون آدم های روی این زمین یا نادان هستند و یا دانا! نادانان که اکثریت را تشکیل میدهند، همواره بخاطر بیشتر بودن شان در تعداد، توانستند که قدرت را در دست داشته باشند واین یعنی اختیار در انجام هر کاری. دانایان که همیشه تنها بودند و قشر اقلیت، با توجه به در دست نداشتن قدرت، دو رویه را در پیش گرفتند.

یا طبق قاعده «گر خواهی نشی رسوا» عمل کردند و عملا از دانایی دست شستند و پالان نادانی بر تن کردند یا بخاطر اینکه کسی آنها را درک نمیکرد رفتند بسراغ انزوا. انزوایی بس جانکاه. ولی مگر راه دیگری هم داشتند؟ آیا انتحار میتوانست دردی دوا کند؟ گاهی اوقات آنقدر فرهنگ نادانی غالب گشت که دانایان تیره بخت، میبایست که صفاتی همچون مجنون و دیوانه را نیز یدک میکشیده اند.

شاید از نظر شما این یک بدبینی باشد اما کافیست به تاریخ مراجعه کنید تا ببینید که در طول تاریخ حکومت عاقلان چند سال دوام داشته است؟؟؟

چون غلبه همواره با نادانان بوده است پس حکومت عاقلان یعنی به سختی انداختن توده عظیم جامعه که نادان هستند. حتما شنیده اید بزرگترین کار دنیا، متقاعد کردن یک احمق است. نادانان یک راهنما و رهبر داشته اند، آن راهنما هم دو حالت داشته است یا دانای سابق بوده که خواسته برای منافع در میان نادانان بیاید یا از ابتدا نادان بوده است. در هرصورت او سوار موج احساسات از حماقت بر خواسته ی نادانان میشود و اتفاق میافتد آنچه که باید رخ دهد. دوباره برای قرن های متمادی حکومت نادانان تضمین میشود. دوباره همان فرهنگ نادانی. شاید بپرسید اگر همیشه حاکمیت با نادانان بوده پس حالا هر چه موفقیت و دستاورد داریم، مرهون همین حاکمیت نادانان هستیم؟ بلی دقیقا همین طور است. تمامی جنگ ها، قتل عام ها، دانا کشی ها، بر دار کردن های افرادهای دگر اندیش مرهون همین حماقت هاست. جالبست که حاکمیت نادانان به خود نادانان بیشتر ضربه وارد کرده تا دانایان. حال اگر بخواهیم به این تکنولوژی ضعیف هم بنازیم، باید بگویم که آن هم حاصل زحمت همان عزلت نشینان تیره بخت است و بس. آنان که همیشه برای قطره ای جوهر که خردشان را بنگارند باید جوهر وجود خود را برای نادانان سودا میکردند.

هرچند به قول دکتر یونگ، چیزی که در این دنیا زیاد میشود اطلاعات است نه خرد!

میدانید این جمله به چه معناست؟

یعنی تمام مدت، دانشمندان که دارای هوش بالایی هستند، بر روی مسائل فکر میکنند و معادلات و مدلهایی ریاضی ارائه میدهند و اطلاعات بسیار پیچیده و در خور توجهی جمع آوری میکنند اما وقتی از آنها میپرسیم که در نهایت با فهمیدن این مطلب به کجا میرسیم و در کیفیت زندگی ما چه تاثیری میگذارد؟ پاسخی دریافت نخواهیم کرد. این یعنی فرهنگ علم برای علم. فرهنگی که میگوید علم زیاد شود برای اینکه باید همه چیز را فهمید. باید در هر موردی اطلاعات داشته باشیم هر چند که شاید مفید هم نباشد. این فرهنگ دانایان ِ نادان است. یعنی علمی که به جای اینکه به تو یک نگاه و بصیرت دهد تا دنیا را طور دیگری نگاه کنی، باعث میشود که در پدیده ای سالهای سال در جا بزنی و نتوانی علمت را در عمل ببینی. سالهای متمادی است که دانشمندان بر روی ذرات بنیادی کار میکنند و یک سری دانشمند دیگر بر روی کهکشانها و سیارات و ستاره ها. هر کدام تا حدودی توانستند اطلاعاتی کسب کنند اما چون فقط به حوزه ی کاری خود توجه دارند به یک بصیرت جامع نرسیده اند . بصیرتی که دنیا را متحول کند. دانشمندی که به ذرات ریز میپردازد، وقتی از سر کار باز میگردد، هرگز به آسمان بالای سر نگاه نمیکند و دانشمند منجم هم هرگز به چیزهایی که در دسترسش هستند با دانایی و حکمت نگاه نمیکند و فقط چشم میدوزد به انتهای آسمان( آن هم همیشه با تلسکوپ). پس هیچ کدام از این دانشمندان هرگز پی به مشترکات موجود در حوزه های تحقیق خود نمیبرند. هرگز پی نخواهند برد که تمامی اجزا این دنیا از خرد تا کلان از قوانینی مشترک تبعیت میکنند و همگی به یک صورت نسبت به عوامل خارجی پاسخ میدهند.

این میشود علم نادانان! پس نادانی به داشتن اطلاعات نیست به نحوه نگرش است. پس دانشمندان هم میتوانند که نادان باشند. یک دانشمند ممکن است مثلا در زمینه شیمی بهترین باشد و بیشترین اطلاعات را داشته باشد، اما احتمالا وی قادر نیست که چطور با همسرش رفتار کند و یا عادت های بسیار زننده ای دارد که قادر به اصلاح آنان نیست. احتمالا یک دانشمند نادان، همیشه دچار افراط و تفریط میشود اما یک خردمند هرگز!

اما یک فرد دانا قادر است که با کمترین اطلاعات متعالی ترین نتایج را بدست آورد، قادر است بدرستی زندگی کند.

چه مفهومی والاتر از زندگی در این دنیا وجود دارد؟ کسی که آن را بفهمد به معنای واقعی داناست.

همه این سخنان از این بابت بود تا بفهمید که دانایی چیست و فرق آن با نادانی در چیست. و اینکه اطلاعات یک مفهومی دارد و علم و حکمت مفهومی دیگر دارد.

حال ببینید در این صورت فرد دانا در یک جامعه ای که اکثرا نادان هستند چه زندگی محنت انگیزی را تجربه خواهد کرد. با مثالی سعی میشود تا موضوع را بهتر درک کنید:

فرض کنید در ضیافتی دعوت شده اید که در آن بزم، همه بر اثر مصرف انواع مخدرات و مسکرات کاملا غافل و از حال طبیعی خارج گشته اند. در این حالت شما هم باید یا مثل دیگران بنوشید و دود کنید تا هیچ نفهمید. وگرنه باید در آن بزم بمانید و از غفلت آنان رنج بکشید. آنان کارهایی میکنند که از نظر خودشان عاقلانه است یا شادی و نشاط به حساب میاید اما شما که عنان عقل در دست دارید میدانید که این حماقت ها را نمیتوان نشاط و خوشی پنداشت. حال فرض کنید که این بزم و مهمانی به پهنای این دنیا باشد. آیا محل فراری پیدا خواهید کرد؟؟؟ آیا این رنج دمادم شما را آرزده نخواهد کرد؟

در برخی از مذاهب و ادیان، پیروان خود را به منجیان آخرالزمان وعده داده اند. در این صورت، باید آن منجی قاعدتا داناترین انسان بر روی این کره خاکی باشد. آیا یک فرد دانا میتواند با این نادانان کنار بیاید؟؟؟ یا بهتر بگوییم، آیا نادانان حاضرند که با این فرد دانا کنار بیایند؟

پیام این دل نوشته، ترغیب به عزلت و گوشه نشینی نیست بلکه صرفا یادآوری این مطلب است که آیا ما داناییم یا نادان؟

بسیاری از نادانان، سالهای سال است که با هم در ستیزند تا حق شان را از یکدیگر باز پس گیرند و هر بار یکی از آن دو دسته به قدرت میرسد و غالب میشود اما هر بار گروه غالب تازه، اشتباه گروه غالب قبلی را مرتکب میشود. پس بهتر است بگوییم که پیکار اصلی در این دنیا بین حق و باطل نیست، زیرا نادانان هر کدام بر اثر جوشش اندیشه سطحی شان دست به کاری میزنند و احساس میکنند آنچه که در دست دارند حق است و طرف مقابل شان باطل. در حالیکه آنان همان روندی را پی میگیرند که جبهه باطل در زمان قدرت پیش گرفته بود. پس از پیروزی شان بر باطل فرضی شان،آن پدیده را یک انقلاب می نامند در حالیکه معنای انقلاب را فراموش کرده اند. انقلاب یعنی دگرگون کردن شرایط موجود. آیا اگر چند نفر جابجا شوند و افرادی دیگر مناصبی را بر عهده بگیرند و یا مناصبی با عنوانین جدیدی ایجاد شود، اما شرایط ایجاد شده با شرایط قبل متفاوت نباشد میتوان گفت انقلابی رخ داده است؟؟

بنظر بنده، این جنگ حق و باطل دارای سرچشمه پاکی بوده است اما هر پلیدی آمده است و شاخه ای از این رود پر خروش و زلال را به باغش برده است تا بتواند آن محصولی را که دوست دارد از درخت اندیشه ی اهریمنی اش برگیرد.

اینک وقت آنست که دانایان دست بکار شوند و جنگ اصلی را نمایان کنند. جنگی که در جبهه مخالفان، نادانان حضور دارند فارغ از هر لباس و آیینی. همان طوری که دنیای دانایان کاملا از دنیای نادانان مجزاست، جنگشان نیز از جنس دیگری است. در این نبرد هیچ سلاحی جز اندیشه و سخن وجود ندارد.

از اینکه در این پست از هر دری وارد شدیم و از هر چیزی سخن به میان آمد، معذرت میخواهم. احتمالا این متن آکنده از پراکندگی ها و عدم پیوستگی هاست. در این باب بسیار میتوان سخن گفت اما نادان از دانایی چه داند؟

لیک اینها سخنان یک نادان است که عاشق گستردگی دانایی است. هرگز، هیچ نادانی نمیتواند که گستردگی دانایی و خرد را ترسیم کند، زیرا خود اسیر نادانی است.

عنوان این پست( «دانایی که نتوانست نادان شود») هم به منجی برمیگردد نه اینجانب.

Read Full Post »